جدول جو
جدول جو

معنی طالع بد - جستجوی لغت در جدول جو

طالع بد(لِ عِ بَ)
بخت بد. طالع نحس. طالع نگون. بخت نامیمون:
طالع بد بود و بداختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
طالع بد
بخت بد بخت ناساز
تصویری از طالع بد
تصویر طالع بد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طالع مند
تصویر طالع مند
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، نیکوبخت، فرخنده طالع، فرخنده بخت، نکوبخت، خجسته طالع، بلنداقبال، جوان بخت، صاحب دولت، ایمن، مقبل، خوش طالع، خجسته، خجسته فال، سعید، شادبخت، فرّخ فال، نیک اختر، اقبالمند، بلندبخت، بختیار، صاحب اقبال، مستسعد، سفیدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالع بین
تصویر طالع بین
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، فال گو، فال گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالع سعد
تصویر طالع سعد
بخت و اقبال و سرنوشت نیکو، طالع خجسته، بخت فرخنده، طالع مسعود، طالع میمون، طالع همایون، طالع مبارک، طالع فرخنده
فرهنگ فارسی عمید
(لِ عِ سَ)
طالع مسعود. بخت فرخنده. طالع خجسته. اقبال. طالع مبارک و میمون:
زی طالع سعد و در اقبال خداوند
فخر بشر و بر سر عالم همه افسر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ تَ)
برآمدن. طلوع کردن. صبح طالع شدن، دمیدن. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). سرزدن آفتاب از پس کوه. برآمدن. تیغ زدن:
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
صاحب اقبال. بختور. طالعور. (آنندراج). بختیار. آنکه بخت نیک همواره یار او باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از طالع بین
تصویر طالع بین
آنکه دعوی پیشگوئی آینده مردمان را کند، فالگیر طالع گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع سعد
تصویر طالع سعد
تاخیره فرخنده تاخیره همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع شدن
تصویر طالع شدن
بر دمیدن بر آمدن طلوع کردن برآمدن (آفتاب یا ستاره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع مند
تصویر طالع مند
صاحب اقبال بختور بختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال بد
تصویر فال بد
مرغوا چون کنم من دعای بد حاشا یا زنم مرغوای بد حاشا (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع بین
تصویر طالع بین
فالگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طالع ور
تصویر طالع ور
((~. وَ))
خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
نیک بخت، خوش اقبال، خوش شانس، بخت یار، نیک اختر، خوش بخت، پیشانی سفید، طالع ور
متضاد: بی طالع، بدبخت، بداقبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طلوع کردن، دمیدن، برآمدن
متضاد: غروب کردن، افول کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمال، غیب گو، فال بین، فالگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد